دارم به فلسفه ی زندگی فکر می کنم و هرچه بیشتر فکر می کنم مطمئن تر میشم هدف از آفرینش من خالی نبودن عریضه س و سیاهی لشکر این عالمم.
هستم تا باشم و یه گوشه وول بخورم و دائم فکر کنم به همه چیز و هیچوقت هم این دائم التفکر بودن من حاصلی جز اندوه نداشته.
غصه میخورم برای انسان که آفریده شد و رها شد توی این دنیای بی در و پیکر که تا آخر عمرش بدوه و نرسه و آخر سر هم از عصاش تکیه گاهی برای چونه ش استفاده کنه و منتظر مرگ بشینه و دائم هم از روز رستاخیز بترسه که نکنه کل سفر زندگیش راه رو اشتباه اومده و حالا باید جواب پس بده در حالیکه دستش خالیه!
مادر بزرگ من ۸۴ سال عمر کرد و روزی که مُرد زندگی از همپاشیده جوونیش و زحمت و رنجی که کشیده بود رو فقط تجربه کرده بود.انگار محسور شده بود توی یک روستای کوچیک و مجبور بود زندگی کنه با رنج و فقز و غصه و زحمت.
هیچ لذتی از زندگی نبرده بود نه سفر نه عشق نه رفاه و نه
آقا بی عدالتیه اگر من به خواسته هام نرسم و بمیرم.
من دلممیخواد دنیا رو بگردم و کشورم رو ذره ذره جاش رو ببینم.دلم میخواد صبح وقتی چشامو باز کردم نفس راحت بکشم و از ثانیه به ثانیه ش لذت ببرم.من نمیخوام بمیرم.
اگر قراره ته همه چیز مرگ باشه پس چرا.؟؟
شاید فردا قشنگ و شاد و پر امید نوشتم.
شاید فردا زندگی روی قشنگش رو هم نشون داد.
پس به امید فردایی بهتر.
با تو ایمنم و با تو سرشارم از هرچه زیبایی است...
تو به دادم برس ای عشق که با این همه شوق چاره جز آن که به آغوش تو بگریزم نیست...
رو ,زندگی ,هم ,پس ,دائم ,فکر ,همه چیز ,هم از ,می کنم ,فکر می ,و زحمت
درباره این سایت