محل تبلیغات شما

خلاصه ش اینکه دلم با یادآوری بعضی از آدمهایی که بودن و الان نیستن می گیره!

یادمه خیلی کودک بودم برادر عروس همسایمون ناپدید شده بود.یعنی یه روز که رفته بوده دنبال درس و مشق دیگه برنگشته بوده.

هر کس یه حدس و گمانی میزد اینکه چون مخ ریاضی بوده یدنش بزدن اونور آب بخاطر هوش زیادش.خلاصه بعد این گونه اتفاقها حدس و شایعه زیاد میشه.

من تو عالم بچگی همیشه با خودم میگفتم وقتی مُردم اول از خدا سوال میکنم چطور نوار کاست داخل دستگاه ضبط صوت می خونه.آخه هر جور فکر‌میکردم با عقلم جور درنمیومد و دومین سوالم از خدا این بود که برادر عروس همسایمون چطور یده شده و عاقبتش‌چی شده؟

حالا بماند که هرچی بزرگتر شدم سوالام از خدا هم بیشتر و بزرگتر شد.

بعدها هم به این‌نتیجه رسیدم که خدا بیکار نیست سوالای منو جواب بده و کلا از سوال کردن منصرف شدم حالا.

اینقدر پراکنده نوشتم تا آخرش بگم:"دلم گرفته برایت" زبان ساده ی عشق است سلیس و ساده بگویم:دلم گرفته برایت.

 

با تو ایمنم و با تو سرشارم از هرچه زیبایی است...

تو به دادم برس ای‌ عشق که با این همه شوق چاره جز آن که به آغوش تو بگریزم نیست...

گاه لیلا گاه مجنون میکند...گرگ و میش چشم آهویت مرا

خدا ,دلم ,بوده ,شدم ,سوال ,بزرگتر ,از خدا ,دلم گرفته ,حدس و ,گرفته برایت ,هرچی بزرگتر

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

نشاط در مدرسه